منم آن دل که ز داغ تو به دریا می زد
روضه ات شعله به دامان ثریا می زد
مو سپیدی که دو دستش به طنابی بستند
پیر مردی که نفس در پی آنها می زد
آن طرف گریه ی طفلان منو در این سو
خنده بر بی کسی ام دشمن زهرا می زد
آه از آن بزم شرابی که به یادم آورد
داغ آن زخم که نامرد به لبها می زد
ترکه اش گاه به رخ گاه به دندان می خورد
در عوض عمه ی ما بود که خود را می زد
|
امتیاز مطلب : 9
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3